بسم الله الرحمن الرحیم
قطره راهنما
یه روز خوب بهاری ابر پر بار شروع کرد به باریدن، بعد از چند تا غرش رعد وبرق قطره های بارون پشت سر هم از ابر جدا شدند و راه آسمون رو گرفتن و اومدن پایین تا اینکه هر کدوم از قطره ها جایی به زمین رسیدند. قطره ها با تعجب به دور و برشون نگاه میکردند و از هم می پرسیدند اینجا کجاست؟ چرا ما اینجا هستیم؟ چرا اینقدر کثیف و گلی شدیم؟ یکی از قطره ها که خبر داشت چه اتفاقی افتاده ...

جواب داد: ما بارون بودیم از آسمون پایین اومدیم و به زمین رسیدیم الان باید شروع کنیم قل خوردن تا به هم برسیم اگه همه با هم باشیم، می تونیم به راهمون ادامه بدیم و زلال بشیم و به دریا برسیم. قطره ها شروع کردن به قل خوردن تا اینکه به هم رسیدند یه جمع بزرگ از قطره ها درست شده بود .تمامی قطره ها توی یه گودال بزرگ جمع شده بودند. در بین قطره ها یه قطره زلال و شفاف بود به نام قطره راهنما، او شروع کرد برای بقیه صحبت کردن که از کجا اومدیم و قراره چیکار کنیم و باید به کجا بریم .
گفت: که قطره ها آهای
یه روزی ما بخار بودیم
جامون تو آسمونا بود
زندگیامون عالی بود
تا این که با یه اتفاق
ما رو فرستادن زمین
همه با هم باریدیم و
سقوط کردیم روی زمین
ما رو زمین تنها بودیم
دونه دونه
باید با هم جمع بشیم
تا شکل یک چشمه و رود
شروع به حرکت بکنیم
قراره از اینجا بریم
ما بر می گردیم به آسمون
جای ما اون بالا بالا هاست،
اما یه چند وقتی باید
که اینجا مهمونی باشیم
تلاش کنیم ، جوی بشیم، رود بشیم
زمین رو آبیاری کنیم
بعد به دریا برسیم
وقتی که ما زلال بشیم پاک بشیم
میتونیم در مسیرمون
همه چیزا رو آب بدیم
سیراب بشن، پاک بشن
اونوقت تو دریا وقتشه
که اون بالا بالا بریم
با فکر راحت و آروم

قطره ی راهنما که داشت این چیزا رو تعریف میکرد، چند تا قطره که فکر می کردند همه چیزو می دونند و از شنا وبازی داخل گودال خیلی خوششون اومده بود و اصلا حال و حوصله این که دنبال قطره راهنما و دوستاش برن تا به دریا برسن رو نداشتند شروع کردند به غر زدن که این حرفا چیه ؟ همین جا جای اصلی ماست تو با این حرفا نمیذاری اینجا به ما خوش بگذره.
میخوای که ما خوش نباشیم
میخوای اذیت بکنی
چرا که کار سخت کنیم
چرا ما باید پاک کنیم
زمین ها رو سیراب کنیم
ما خودمون همین جا
تا برای همیشه
تمیز و پاک می مونیم
خیلی از قطره ها شک کردند که حرف کدوم یکی درسته! آیا دنبال قطره راهنما راه بیفتن و سختیهای راه رو تحمل کنند تا به دریا برسن و از اونجا به طرف آسمون بالا برن یا همین جا داخل گودال شنا و بازی کنند؟ اونایی که عاقل تر بودند وقتی دیدند قطره ی راهنما حرفاش بهتره و با عقلشون جور در میاد حرف راهنما رو گوش کردند.
اون قطره هایی که موندند و حرکت نکردند هر روز خسته تر و تنبل تر شدند. آب ها که موند بوی بد گرفت و کثیف شد، کرم های زیادی شروع کردن توی آب کثیف رشد کردن .بله! درسته اونا به خاطر اینکه حرف قطره ی راهنما رو گوش ندادند و حرکت نکردند شدن یه مرداب پر از کرم و لجن، اون قطره ها دیگه زلال نبودند و دیگه حرکت کردن براشون سخت شده بود، موندند توی اون گودال تا از بین رفتند و شدن مرداب، فقط و فقط به خاطر اینکه به حرف قطره راهنما گوش نکردند واز حرکت بازموندند.
از اون طرف قطره هایی که دنبال قطره ی راهنما راه افتادند شروع کردند به رفتن، رفتند ورفتند تا تبدیل به یه جوی شدن، هر چی بیشتر می رفتند همه ی گل ها و کثیفیها ازشون جدا میشد و اون ها زلال تر می شدند. بعد کم کم تبدیل به یه رود بزرگ شدند و توی مسیرشون همه را سیراب می کردند و چقدر ماهی زیبا توی رودی که درست شده بود زندگی می کردند ، دیگه این رودخونه راهش رو پیدا کرده بود راه پاک بودن، زلال بودن و درحرکت بودن. رودخونه می رفت و می رفت تا به دریا برسه و از اونجا قطره ها راهی آسمون بشن، همون آسمون آبی و پاکی که یه روزی قطره ها از اونجا اومده بودند...  

این قصه هنوز در گروه تمرین عملی و کارگاه قصه نویسی مزرعه ایمانی و علمی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است.